- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها
شــیــر زن قـافــلـۀ اهـل بـیـت عـالــمــۀ عــاقـلــۀ اهـل بـیـت خـیز و بیاشـوب شب شهـر را پُـر ز عـلی کن نـفـس دهـر را خطبه بخوان شهر به پا میشود کـوفـۀ افـسـرده حـرا میشـود مظهـر اعجـاز خـدا در دمشق آنچه تو کردی همه عشق است عشق شام چـهـل سال عـلی را نـدید دستـه گـلی از چـمـن او نچـیـد شام چهل سال اگر خفـته است بانگ تو این خواب بر آشفته است اصغر تو غرقه به خون شد بخوان اکبرت از اسب نگون شد بخوان خطبه بخوان سنگ صدا میدهد منـبـر و مـحـراب ندا میدهـد یـوسف دل بـر سـر بـازار تو مصر و دمشـق اند گرفـتار تو در هـمـه جـا قـبـلـۀ اهـل دلـی شـاهـد اسـرار چـهـل مـنـزلـی جلوه کن و ماه شو و نور باش آیــنــۀ روشــنـی طــور بــاش بـر اثـر گـام تـو بر خـاک راه شعلۀ رحمت شکـفـد هر پگـاه صبر حسن داری و شور حسین غیرت زهـرا و غـرور حسین آن چه تو را هست که را دادهاند حُسنی از این دست که را دادهاند؟ سرو قدا همچو کمان میروی! ماه رخا، اشک فشان میروی ای دل مولا ز چه دل خستهای؟ قلب حـرم بودی و بشکستهای خون چکد از چشمۀ خورشید و ماه این جسد کیست در این قتلگاه هـمـدم صبـح و شب تـو آه شد عـمر تو بی مـاه تو کـوتاه شد ماه عـلی چـند نفـس شمع باش روشنی خـلوت این جـمع باش چند کـبـوتر به تو دل بستـهاند جـمله به دامـان تو پیـوستـهاند
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
عالم همه جا در نظرم شام خراب است جان و تنم از آتشِ دل در تب و تاب است ای مـردم عـالـم هـمـه از شـام بـپـرسیـد قـرآن محمّد ز چه در بزم شراب است؟ این چوب که در دست یزید است بگیرید والله قـسـم یـاری مـظـلـوم، ثـواب است این سر که شکستند از او گوهـر دنـدان این سر که روان از یم چشمش دُر ناب است این سر، سر نـورانی ریحانۀ زهـراست کز داغ لـبـانـش جگـر آب، کـباب است در حـنــجـرۀ ســوخــتــهاش آیـۀ قــرآن از دیده روان بر گل رخسار، گلاب است در تشـت طـلا دور زنـد دیـدهاش آری! میگردد و خجلت زده از اشک رباب است یک مـرد ندیـدم که در آن بـزم بپـرسد: ناموس خدا از چه به بازوش طناب است؟ رخسار مپوشان به کف دست، سکـینه! بر چهره همان رنگ کبودیت حجاب است
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در ورود اهل بیت شام
ای شامیـان ز چشـم پیـمبـر حـیا کنید کمتـر جفـا بـه عتـرت خیرالنسا کـنید در پیـش داغـدیـده نرقصیـد ایـنـقــدر شرم از علی، حیا ز رسـول خدا کنید تا چند طعن و خنده و دشنام بهتر است مثـل حسین از تـن مـا سر جـدا کـنید زخمزبان بس است! اگر بس نمیکنید ما را به تیر و نیـزه و خنجر فدا کنید گل گر نمیدهیـد به دلجـوییِ مریض زنجـیـر را ز گــردن بیـمـار وا کنید زهرا کنار محمـل زینب ستـاده است بیشرمها! ز حضرت زهرا حیا کنید مـا را بـرون بریـد ز کـوی یهودیـان خود هرچه خواستید به عترت جفا کنید مـا نـیـستـیم خارجـی، اهـل مـدینـهایم مـا را بـه نـام آل محـمّـد صـدا کـنیـد سـوز شمـا دمد ز مضـامین تـازهاش ای خاندان وحی! به «میثم» دعا کنید
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
وقـتـی رسیـد قـافـلـه در مجـلس یـزید بـالا گـرفـت قـائـلـه در مـجـلـس یزید اشک سر بُریده در آمد که پـا گذاشت زیـنـب میـان سـلـسـله در مجلس یزید زینب رسید و دور و برش جمع خستهای بـا پـای پُـر ز آبـلـه در مـجـلـس یـزید داغ رباب تازه شد آن لحظهای که دید بـالا نـشـسـته حـرمـله در مجلس یزید با کینهای به قدمت تاریخ، کفر داشت بـا دیـنِ سـر مـقـابـلـه در مجـلس یزید دف ها به روی دست، و کِل میکشید مست مطـرب مـیان هـلهـله در مجلس یزید بزم شراب بود و چه کردند پای تشت رقـاصـهها پِـیِ صِلـه در مجـلس یزید ای وای، بیـن جـام شراب و سر امـام چـنـدان نبـود فـاصلـه در مجـلس یزید بالا که رفت چوب، سه ساله بلـند شد صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین آتش فـشان به زلـزله در مجـلس یزید صحبت که از خرید و فروش کنیز شد افـتـاد بـاز ولـولـه در مـجـلـس یــزیـد خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد از دسـت إبـن آکـلـه در مـجـلس یـزید
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
نگاهش را به چشمت دوخت زینب ز چشمان تو صبر آمـوخت زیـنب به لب های تو میزد چـوب، بوسه به پیش چـشم تو میسـوخت زینب **************** فـــدای ذکــر یــا رب یــا رب تــو چه اشـکـی دارد امشب زیـنـب تو بــه لـب آورده جــان کـــاروان را به هر چـوبی که میزد بـر لب تو **************** تـمـام روضـه آن شب بـر مـلا بود گـمــانـم کــربــلا در کــربــلا بـود بـمـیــرم بــوسـههـای خـیــزرانــی فـقـط یک روضـۀ طشت طـلا بود
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب سلام الله علیها در شام
زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت از زمین کـربـلا تا کـوفه و شام خـراب هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت بـا لـسـان مـرتـضی از ماجـرای نـیـنـوا خطبۀ جانسوز اندر کوفه عنوان کرد و رفت با کـلام جان فـزا اثـبـات دین حـق نمود عالمی را دوستدار اهل ایمان کرد و رفت بر فـراز نی چو آن قـرآن ناطق را بدید با عمل آن بیقرین، تفسیر قرآن کرد و رفت در دیـار شـام بر پـا کرد از نـو انقـلاب سنگر اهل ستم را سست بنیان کرد و رفت خـطبـۀ قـرّا، بیان فـرمود در کـاخ یـزید کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت شام، غرق عیش و عشرت بود در وقت ورود وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت زین خطب اتمام حجت کرد بر کافر دلان کافران را مستحقّ نار و نیران کرد و رفت از کلام حـق پسندش شد حقـیقـت آشکار اهل حق را شامل الطاف یزدان کرد و رفت دخت شه را بعد مُردن در خرابه جاى داد گنج را در گوشۀ ویرانه پنهان کرد و رفت ز آتـش دل بر مـزار دخـتر سلطان دین در وداع آخرین شمعى فروزان کرد و رفت با غم دل چون که میشد وارد بیت الحزن سروىِ دل خسته را محزون و نالان کرد و رفت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
یا مزن چوب جفا را بر لب و دندان من یا بگو بیرون روند از مجلست طفلان من یا نزن شرمی نما از روی زهرا مادرم یا بزن مخفی ز چشم خواهر گریان من من پی ترویج قرآن آمدم این جا که گشت چوب خزران تو مزد خواندن قرآن من ای ستمگر هر چه میخواهی بزن اما بدان بوسه گاه مصطفی باشد لب عطشان من در اُحُد جد تو دنـدان پیـمبر را شکـست باید از چوب تو اکنون بشکند دندان من بـارها و بـارهـا پـیـوسـتـه دیــد آزارهـا هم سر خونین من، هم پیکر عـریان من سخت تر از چوب تو بر من نگاه زینب است چوب تو نه، اشک او آتش زند بر جان من خواندن آیات قرآن نوک نی در شهر شام با خـدا این بوده از روز ازل پیـمان من من شدم در زیر چوب خیزران مهمان تو مادرم در پای طشت زر بود مهمان من دست میثم را از آن گیرم که پیش از بودنش همچنان دست توسل داشت بر دامان من
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
گر شمیم غم و محنت به مشام آمده است شـادی و هـلهلـه از مردم شام آمده است هـمـره قـافـلـۀ عـتـرت یـاسـیـن تـا شـام بر سـر نـیـزه سـر پـاک امـام آمده است گرچه در صبح گهان است طلوع خورشید خبر این است که خورشید به شام آمده است با ملائک ز فـلک گریـه کنان جبـرائیل در پـی دیـدن ایـن مـاه تـمـام آمـده است مـادرش فـاطمـه از کرب و بـلا و کوفـه پـی دیـدار گُـلـش گـام به گـام آمده است گرچه خون میچکد از گردن و پایش، نگرید رهـبـر قـافـلـۀ شـور و قـیـام آمـده است اشکِ حـلقـه زده در دیدۀ او، پیـش امـام پیر مردی که پی عـرض سلام آمده است سخـن زیـنـب و سجّـاد پـی مـحـو سـتـم ذوالفقاری است که بیرون ز نیام آمده است ای وفائی بنگـر از همـه سو، خار غمی پـی آزار گُــل خـیـــر اَنـــام آمــده است
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
گشته سرتاسر چراغانی تمام شهر شام من ندانم عـید قـربان است یا عید صیام مرد و زن، پیر و جوان، در وجد و شادی و طرب عترتی را اشک غم در چشم و خون دل به کام اهل بیت مصطفی را جـامۀ ماتـم به بر دخـتـران شـام را بر تن لـباس نـو تـمام نیـزۀ عباس خـم گـردیده در حال رکوع نـیزۀ فـرزند زهـرا مـانـده در حال قـیام زینب کبرا به محمل، فاطمه در دامنش رأس عباسش به پیش رو، کنارش دو امام یک امامش در غل و زنجیر، بسته پا و دست یک امـامش بر فـراز نیـزهها دارد مقام آتش و خاکستر و سنگ است در دست یهود تا به یاد روز خـیـبر بـاز گـیرند انتـقـام بود کی باور که روزی با سر پاک حسین دختر زهرا اسیر آید به سوی شهر شام گریۀ "میثم" نـثار رأس عـباس و حسین شعلۀ فـریاد او تقـدیم قـلب خاص و عام
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
نه روز عید صیام و نه عید قربان است چه روی داده که شام این همه چراغان است زنـان شـام همه مـیزنند و میرقـصنـد به هر که مینگرم سخت شاد و خندان است میان هـلهلـهها هـیجـده سـر است به نی به هر سری نگـرم مثل ماهِ تابـان است سری به نوک سنان میخورد لبش بر هم عیان ز حنجر خشکش صدای قرآن است چه روی داده که در دست شامیان طبل است مگر سه سالۀ زهرا به شام مهمان است سوار ناقه امامی است در غـل و زنجیر که چشم سلسله بر ساق پاش گریان است
دلا در آتـش غـم هـمچـو آفـتـاب بـسـوز که سـایـبان اسـیـران سر شهـیـدان است تن ضعیف و غل و داغ و گردن مجروح خـدای رحـم کـند آفـتـاب، سـوزان است هـنوز بر لبـش آثـار تـشنـه گی پـیداست هنوز آب به او، او به آب عطشان است سر حـسین به بـالای نـیـزه قـرآن خواند یکی نگفت که این سر سرِ مسلمان است حـرامـیـان ستم پـیـشه کعـب نـی نـزنـید به کودکی که تنش مثل بید لرزان است ز دست دخـتـر زهـرا طـناب بـاز کـنـید که او بر این اسرا یـاور و نگهبان است زسیل اشک جهان را خراب کن "میثم" که جای گـنج الهـی به شام ویـران است
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
شهر آبـستن یک فاجـعۀ سنگـین است دامن عرش حق از خون جگر رنگین است شهر آذین شده، امروز چه در سر دارد آه، ایـنـجـا چـقــدر کُـفـر، بــرادر دارد مطربی مشق طرب دارد و هی میرقصد شاعری شعر به لب دارد و هی میرقصد شام شهریست که با ظلم و ستم آباد است شامی از دیدن اندوه اسیران شاد است توی این شهر که از زخم زبان لبریز است توی این شهر که از چشم چران لبریز است چـقـدر عـمـۀ سادات معـطـل شده بود پشت دروازه ساعات معـطل شده بود عاقبت شهـر پُـر از هلهله شد، واویلا نــوبـت آمــدن قــافــلــه شـد، واویــلا دلـقکان دور و بر قافـله میرقـصیدند همه بر وضعـیت قـافـله میخـنـدیـدند اســرا، آه در ایـنـجـا چـقـدر آشـفـتـنـد خارجی، بس که به اولاد پیمبر گـفـتند روز این شهرِ پُر فتنه عجب تاریک است مردمش بی ادب و کوچۀ آن باریک است آه، این قوم که نامـوس ندارد ای کاش اُسـرا را سر بـازار نـیارنـد، ای کاش سـر بـازار شـرر بـر دل ایـوب زدنـد چکمه شمر لعین را چه گران چوب زدند از رباب، آه ببین خون جگر میخواهند همه از حرمله یک تیر سه پر میخواهند قـافـله مـستحـق این هـمـه آزار نـبـود که عبورش بدهـند از گـذر اهل یهـود همه گـفتند که حیـدر شده امروز اسیر دخـتر فـاتـح خـیـبر شده امـروز اسیر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است هوای شام چرا اینـقـدر نفس گـیراست لباس عـید به تن کـردهانـد مـردم شـام فضای شهر چراغان و غرق تزویر است نــوای هــلــهـلــۀ مـردمـان هـمـانـنــدِ صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است ز دست و پایِ گلی روی ناقه خون ریزد حدیث غُربت او نالههای زنجیر است چه غافـلند که بر اشک و آه ما خـندند که در کمان دل خستگان همین تیر است قـسـم بـه آیـۀ نـاب" لـیِـذهِـبَ عَـنـکُـم" به روی نیزه سری از تبار تطهیر است پـی هـدایـت مــردم ز روی نــی آیــد نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا هـنوز دشمن بیدادگـر زمین گیر است مـس وجـود «وفایی» اگر که آوردی غـبـار درگه این آستـانه اکـسیـر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر برادر
دل میبـرد ز من نـظـر آسمـانیات قـربـان این هـمـه اثـر آسـمـانـیات خورشید من به نیزه تو تنها نماندهای دارد هـوای تـو قـمــر آسـمـانـیات بـا دیـدن مـلائـکـه بُـهـتـم نـمـیزنـد سجـده کـنند اگر به سـر آسـمانیات گفتی خدا اسیری مان را نوشته است جـانـم فـدای این خـبـر آسـمـانـیات هل من معین تو جگرم را کباب کرد میسوزد عرش از شرر آسمانیات هر روز دخترت ز سرت میکند سوال پـایـان نـدارد این سفـر آسـمانیات؟ مهتاب هر شبم چه به روز تو آمده؟ زخـمی شده دو چـشم تر آسمانیات آقا رباب سیـنهاش از شیـر پُـر شده حـالا کجاست گـل پـسر آسـمانیات
: امتیاز
|
اهل بیت علیهم السلام در مجلس یزید
چشمها بود و سرِ زادۀ زهرا در طشت زخمها بود و دل زینب کبری در طشت خیزران بود و لب قاری قرآن، یعنی: خونِ لعلِ لب و دندان ثـنایا در طشت اُسرا در غل و زنجیر، معذب، مضطر و سر نیزه نشین بود مجزّا در طشت آنکـه ابـرار به دورِ سرِ او میگـشتـند ریخت دورِ سرِ او خصم چه چیزا در طشت سنگِ دروازه مبدل شده بر تـیرِ نگـاه تهمت زشت کنیزی است معما در طشت صوت قرآن برادر دل خواهر را برد کرد سوزش همه را غرق تماشا در طشت وه چه تکبیر نمازی به لبش داشت حسین تا به امروز که دیده است مصلی در طشت بین اطفال، سه ساله، به سرِ پنجه خود خیره مانده ست به رخسارۀ بابا در طشت آن مسیحی چو یقین کرد، مسلمانی نیست مدح میکرد سرِ خون خدا را در طشت این سر فخر بشر، زینت دوش نبی است سر پاک پسر فـاطمه حـاشا در طشت گـاه بر نـوک سنان و گهی ساکن دیر گاه جای سر این سرور و مولا در طشت یک طرف پرده نشین اهل و عیال سِتمند یک طرف آل علی مضطرب، اما درطشت جگـر پـاره، دل خـسـتـه، سـر بـبـریـده همه اینهـاست مهـیایِ مهـیا در طشت
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
خـدا بـخـیـر کـنـد بــاز ازدحــام شــده زمان روضۀ جانـسوز شهـر شام شده تـمام شـهـر برای نـظاره جـمع شـدنـد عـذاب حضرت زینب نگـاه عـام شده یـهـودیـان بـه تـلافـی خـیـبـر آمـدهانـد زمـان سـنـگ زدن وقـت انـتـقـام شده تمام صورت آقا بروی نی خون است سرش شکسته ز بس هتک احترام شده خـدا کـند که نباشد درست این روضه که آل فـاطـمه وارد به بـزم شـام شـده
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من با چه دلی میزنی بر لب من خیزران کـز هـمه دل میبـرد نغـمـۀ قـرآن من گر چه تحمل کنم ضربۀ چـوب تو را تـاب مـرا میبـرد گـریـۀ طـفـلان من تا که نگـاه افـکـنم بر رخ اطفـال خود دور زنـد دم بـه دم، دیـدۀ گـریـان من تا نرود از اسف، صبر و قرارش ز کف زینـب من میشود دست به دامان من نالۀ من بر ملاست، مقتل من کربلاست شــام بــلا آمــده شــام غــریـبــان مـن با چه گـنه میکـنی لعـل لـبم را کبود؟ بر سر و صورت بس است زخم فراوان من سـرم به شـام بـلا، زیـنـت طشت طلا زیـر سـم اسـب هـا پـیکـر عـریـان من طشت ز سوز درون سوخت و فریاد زد چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من سـوز دل اهل دل در نفـس میـثم است در شرر شعر اوست ناله و افغان من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس یزید
این چوب خیزران چه بهائی است دست تو این است انتقام تو و ناز شصت تو؟ ای نا نجیب قافـله را بستهای طناب این خـوی ظالمانه دلیل شکـست تو پاییـن تخت رأس بریده میان طشت بالای تخـت قـهـقـهـۀ حال مست تو آل عـلـی کـجـا و تـمـاشـای اَجـنَـبی هرگـز نـمیشود حَـرمُ الله پَـستِ تو مـا زادۀ پـیـمـبـرِ مـعـراج رفـتـهایـم امّا حرامزاده! به دوزخ نـشـست تو از گفتنِ کنیز چه میجوید این خبیث این میهـمان لعـنـتیِ مـی پـرست تو زن های اهل بیت کجا مجلس شراب ای نانجیب زاده همه بود و هست تو بـی پـرده آوری حـرمِ اهـل بیت را جائیکه هست پرده نشین، زیر دست تو قرآن بخوان حسین که دفع بلا کنی ما را رها ز این همه جور و جفا کنی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از شام
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود ای زنان شهرِ شام این رسم مهمانی نبود جشن و شادی پیش جمعی داغدار و دل غمین این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود پایکـوبی در کـنار رأس فـرزند رسولi با نـوای سـاز، آیـیـن مـسـلـمـانـی نـبـود ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما ناسزا گـفـتن سزای صوت قـرآنـی نبود مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گـل دستۀ گـل غیر آن سرهای نـورانی نبود ای زنان شـام، آتش بر سـر ما ریخـتـید در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود ای زنان شام، گـیـرم خـارجی بودیم ما خـارجی هم گـوشۀ ویرانه زنـدانی نبود طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد هیچکـس آگـاه از آن سـرّ پنهـانی نـبـود ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسولi کار میثم غیر مدح و مرثیه خوانی نبود
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام
من بر این ماه که بر نیزه نشسته، پـسرم پاره پــاره شده همچون لب بابا جگــرم من جگــر پــاره آن بــزم شــرابــم والله خیزران رنگ گرفت از لب زخـم پدرم اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم لرزه بر پیکــرش افتاد کنیـزش خواندند من خجالت زده از خواهر نیکو سیُــرم خارجی و پــسر خــارجیان گفت به من آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم خواهر کوچک من گوشۀ ویران جان داد هر سحر یاد همان غــربت وقت سحرم
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
طایـر وحی ام و گـردیده جدا بال و پرم زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم منـم آن یـار سـفـر کـرده که تا شـام بود سـر پـاک شـهـدا بر سر نـی هـمسـفـرم مـردم شـام نخـنـدیـد که بر نـوک سنـان می کـند گـریــه بـرایـم سـر پاک پــدرم پـدرم کـشته شد اینک بگـذارید از شـام عمه و خواهـر خود را به مدینــه ببـرم خار وخاشاک و کف وکعب نی و سنگ بس است نـزنـید این همه لبـخـنـد به زخـم جگـرم سر بـابـا به سر نیـزه و من گام به گـام با سـر و قـاتل و با عمۀ خود رهسپـرم دل شب نافله می خـوانم و در حال نماز سـر نــورانـی بـابـاست چـراغ سـحـرم همه جا در شـرر نـالۀ "میـثم" پـیداست شعـلۀ نالـه و سـوز جگـر و چـشم تـرم
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در شهر شام
به لب آه و به دل خون و به لب اشک بصر دارم شدم چون شمع سوزان آب و آتش بر جگر دارم دلم خون شد، نخندید ای زنان شام بر اشکم که هم داغ برادر دیده، هـم داغ پدر دارم کـنـد اخـتـر فــشانی آســمــان دیـده ام دائـم که بر بالای نـیزه هیجده قرص قمر دارم عدو دست مرا بست و اسیرم بُرد در کوفه نشد تا جـسم بابایم، ز روی خاک بردارم تمام عـمر هر جا آب بیـنم اشک می ریزم من از لب های خشک یوسف زهرا خبر دارم از آن روزی که ثار الله را کُشتند لب تشنه به یاد کام خشکـش لحظه لحظه چشم تر دارم مسافر کس چو من نَبوَد که همراهِ سرِ بابا چهل منزل به روی ناقۀ عریان سفر دارم از آن روزی که بالا رفـت دود از آشیان ما دلی از خیمه های سوخته سوزنده تر دارم همه از آب رفع تشنگی کردند غیر از من که هرجا آب نوشم بیشتر در دل شرر دارم اگر چشمت به آب افتاد "میثم" گریه کن بر من که آتش در دل و جان بر لب وخون در بصردارم
: امتیاز
|